از سر ذوق روز های بی امیدم را که برای با تو بودن رنگ تازه ای به خود گرفته را برایت هدیه می کنم...؟
هر شب پنجره اتاقم را باز می کنم که خیالت با خیالی آسوده به سویم روان شود
شاید زندگی را دست های بی رمقم باز گرداند
تا شعر زندگانی را برایت بنویسم...!
و به لبهایم قدرتی افزون کند تا آن را برایت دکلمه کنم ...؟
دیشب اتاق رنگ و رو رفته از رویایت نورانی شد...؟
نمی دانی چه سرور شدم..؟
می دانم که می دانی رویایت برای زندگی من حکم خورشید را برای روز بودن دارد...؟
چشمان یتیمم از دوریت نور خود را باخته اند اما خیالی نیست زیرا که خیالت با من است...؟
گوشهایم در هر ترانه ی عاشقانه نام تورا می شنوند...؟
کاش می شد از دل تنگی هایم خانه ای برایت بسازم -
تا در آن عشق و صداقت را نثار نگاه های پر مِهرت کنم
دیگر در دّه فرسخی اتاقم جوهر برای از تو نوشتن وجود ندارد (من هم که قدرت رفتنم را از دست داده ام) و
کاغذ های کاهی اّم نیز جایی خالی برای این زمزمه هایم ندارد
میدانم که می گویی خیالت برای من بس است ...
من که اعتراضی ندارم
چی بگم؟ اشکان عزیز
سلام دوست گلم
لحظات شادی خدا را ستایش کن؛
لحظات سختی خدا را جستجو کن؛
لحظات ارامش خدا را مناجات کن؛
لحظات دردآور به خدا اعتماد کن؛
ودر تمام لحظات خداوند را شکر کن
من در انتظار آنم که در تو لحظه ها جاری شوند و من در تو روان گردم ...
سلام .
خوشحال میشم بهم سر بزنید
در پناه حق ...
سلام اشکان عزیز
سه-چهار دقیقه سکوت به احترام ورود اولین دلتنگی
می دانم سهمی ار روز آمدنت نخواهم داشت
دیشب جای آخرین نگاهت را ،
در انتهای چشمانم به خاک سپردم
که برای تقدیر اینچنین زخمی
یک علامت سوال ، جواب تمام بودن ها بود
من اپ کردم
قربانت شبنم